در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد ۱۵۲

رواق / Ravaq - En podcast af فرزآن

«««««🍷می‌بهـا»»»»»غزل نمره ۱۵۲فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‌ای کرد رخت ديد ملک (تاب) عشق نداشت عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد مدعی خواست که آيد به تماشاگه راز دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد (نظری خواست که بیند به جهان صورت خویشخیمه در آب‌وگل مزرعه‌ی آدم زد)ديگران قرعه‌ی قسمت همه بر عيش زدند دل غمديده‌ی ما بود که هم بر غم زد جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه‌ی آن زلف خم‌اندرخم زد حافظ آن روز طربنامه‌ی عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زدSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations